هرشب
در خواب و بیداری
چراغی روشن می کنم_
قاب عکس هامان را
آویزان می کنم
بر دیوارهایِ خانه ای که هرگز نساختیم،
و خیره در سقفی که بر سرمان نیست
تاصبح سرگرمِ صحبت با سایه ای می شوم که شباهتی عجیب به من دارد... می بینی!؟
بی در و پیکر است خانه اِمان،
و بی در و پیکرتر رویاهامان...!
تو سال هاست رفته ای و
همین خیال پردازی ها،
تنها سلاحِ منند به وقتِ دلتنگی...!
سمیه آزادل
شبانه روز
به هر سمتی خیره شوم
تو آنجایی!
فرقی نمیکند_
شمال
یا جنوب،
شرق،
یا غرب_
و جهان با تمام وسعتش
جزیره یِ کوچکی ست دورافتاده ،
که نگاهت به بازی اش می گیرد!
آن قدر که گاهی
به این فکر میکنم،
که آیا دیگران
منظره یی دیگر دارند برایِ تماشا کردن_
و یا شبیهِ من
جهانشان فقط به تو محدود است...!؟
.
.
.
سمیه آزادل
تصویر بی نقصی ست
لبخند زدنِ تو در آییــــنه،
وقتی
زیبایی ات تکثیر میشود و من
هزاران برابر عاشق تر...
_سکوت_
دلچسب ترین
اتفاق جهان است
هنگامِ تماشا کردنِ آن که دوستش داریم!
سمیه آزادل
.
ﺍﻣﯿﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻌﺮﻫﺎﯼ ﺟﻬﺎﻧﻨﺪ،
ﻫﻤﯿﻦ
ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ...!
ﺷﺎﯾﺪ
ﺍﮔﺮ
_ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ_
ﻓﺎﺗﺤﺸﺎﻥ ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ،
ﺣﺎﻻ
ﺩﻟﯽ ﻧﮕﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺷﻌﺮﯼ ﺳﺮﻭﺩﻩ ﺷﻮﺩ!
ﺷﻌﺮﺕ ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪ ﺷﺎﻋﺮ ..... .
.
ﺳﻤﯿﻪ ﺁﺯﺍﺩﻝ
_
تمام ایستگاه هایِ جهان،
آبستنِ
خواستن هایی محکوم به تنهایی اند_
وقتی
پاهایِ تو
همیشه عازم رفتنند
نه آمدن....!
.
.
.
سمیه آزادل