سمیه آزادل

اشعار،مقالات و ترانه ها

سمیه آزادل

اشعار،مقالات و ترانه ها

عشق به جنگم آمده بود،

به جنگِ منی

که هیچ چیز نداشتم برای باختن

جز لباسِ تنم!

دست‌هایم خالی بودند،

و دلم خالی‌تر...

پس سپر انداختم

زانو زدم،

عشق اما

این دایه‌‌یِ مهربان‌تر از مادر

در آغوشم گرفت و 

رنج را در گوشم زمزمه کرد...

تلخ بود!

رنج را می‌گویم،

رنجِ عشق را...

به خودم که آمدم

جایِ خون، اندوه بود که در رگ‌هایم می‌دوید،

و هرشب این من بودم

که مرگ را به خانه دعوت می‌کردم

و هر دو به تماشای عشق می‌نشستیم!

به تماشای عشقِ ویرانگر،

عشقِ خانمانسوز،

عشقِ بی‌دین

عشقِ بی‌وطن

و تصور کن عشق چیست،

که مرگ هم

هر بار از هراسِ دچارش شدن

 به گوشه‌ای می‌خزید و من می‌ماندم و من!

امشب هم

مثل هر شب کفنم را تنم می‌کنم

و خودم را محکم در آغوش می‌گیرم،

فردا روز دیگری نیست!

و شاید سر بر سینه‌ی مرگ به خواب رفتن

تنها راه گریز باشد از عشق!

سمیه آزادل

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد