سمیه آزادل

اشعار،مقالات و ترانه ها

سمیه آزادل

اشعار،مقالات و ترانه ها

مگر من برای ادامه‌ی  زندگی چه می‌خواهم!؟

جز بوییدن دوباره و دوباره‌ی

شاخه‌یِ خشک بهار نارنجی که از دستان تو گرفته‌ام؟

و یا بی‌وقفه گوش سپردن

به آهنگ‌هایی که تو را به یادم می‌آورند!؟

تو بی آن‌که بدانی در من راه می‌روی...

نفس می‌کشی...

قلبت به تپش می‌افتد...

تو در من،

در خودِ خودِ من به خواب می‌روی و 

هر روز صبح با تلنگری بیدار می‌شوی

و به زندگی باز می‌گردی،

و من اما یک گوشه می‌نشینم و

به دوست داشتنت مشغول می‌شوم...

تمام روز

تمام هفته

تمام ماه

تمام سال

تمام عمر...

و چه کسی باورش می‌شود!؟

در این زمانه که آدم‌ها جای بوسه،

 رد تیغ بر تن هم جا می‌گذارند،

من به تقدس نام تو می‌میرم و زنده می‌شوم!؟

در این زمانه،که عشق برفیست،

باریده بر تن کاج‌های رو به آفتاب..

و قلب،

تنها تکه سنگی‌ست 

جا گرفته در تن‌های بی‌شمار...

من اما

در همین زمانه

دوستت دارم

دوستت دارم

و قانعم ،

حتی به تکه‌های پراکنده از تو،

به آمدن‌های دیر و رفتن‌های زودهنگامت،

به سلام‌های گاهگاه و خداحافظ‌های همیشه‌ات...

من قانعم،

قانعم...

و عشق مگر چیست،

جز داشتنِ کسی در عینِ نداشتنش!؟

سمیه آزادل

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد