از من بگیر ای عشق غوغای جهانم را
ای برده غم بی تو، همه تاب و توانم را
آرام کن با آن سرانگشتانِ سِحرآسا
این قلب از اندوه چون آتشفشانم را
ای بیوطن چون من،صدایم کن صدایم کن
تا دل بسازد در کنارت آشیانم را
بگذار سهمم باشد از آشفته بازارت
آن چشمِ لیلایی که دل برد و امانم را
لبریزم از بغضی که میدانی علاجش چیست
ای کاش میبستی به یک بوسه دهانم را
با یک نگاه از من بخواه ای عشق!آه ای عشق
تا سَرکِشَم با شوق جامِ شوکرانم را...
سمیه آزادل