سمیه آزادل

اشعار،مقالات و ترانه ها

سمیه آزادل

اشعار،مقالات و ترانه ها

برای بار هزارم

در آیینه به خودم نگاه می‌کنم،

غبار روی لباسم را می‌تکانم،

چمدانم را برمی‌دارم

و باز هم،

درست در لحظه‌ی آخر پشیمان می‌شوم!

باز می‌گردم،

و به تنهایی سلامی دوباره می‌کنم...

مرا توان گریز نیست،

از تنهایی...

آخر کجا می‌شود از دستش پناه برد،

وقتی قبل از من

از در بیرون می‌رود و به انتظارم می‌ایستد!؟

مثل پیچک،

پیچیده به دیوار زندگی‌ام،

و هر روز تنهایی‌ست که قبل از من

چشم‌هایش را روی جهان باز می‌کند...

اوست که زخم‌هایم را به هم

وصله ‌پینه می‌کند

برایم شعر می‌خواند،

از 

سعدی و سهراب

تا شاملو و منزوی...

به او خو گرفته‌ام،

مثل جانم...

و مرا راه گریزی نیست از او،

راه گریزی نیست...

چرا که تنهایی‌ست،

که مثلِ لباسِ تنم مرا گرم نگه می‌دارد!

آن‌گونه

که سال‌هاست

زندگی می‌کنم،

بی آنکه بدانم مُرده‌ام.....

سمیه‌ آزادل

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد